«زمانی خواهد رسید که سکوت خیانت است و آن زمان برای ما اینک فرا رسیده است. برای خاطر صدها و هزاران نفری که تحت خشونت ما به خود میلرزند نمیتوانم سکوت کنم.»
ترجمه سخنرانی مارتین لوترکینگ علیه مداخله نظامی آمریکا در ویتنام
*به عنوان مقدمه:
مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکا و از بزرگترین فعالان جنبش عدم خشونت قرن بیستم، بیشتر برای مبارزاتش علیه تبعیض نژادی شناخته میشود. با این حال وی یکی از پیشروترین فعالان مخالف جنگ ویتنام نیز بود که تلاش میکرد جامعه مدنی آمریکا را علیه مداخله نظامی این کشور در ویتنام برانگیزد و مردم ایالات متحده را از عواقب و تبعات عمل دولتمردان آگاه سازد. او طی یک سخنرانی مفصل که در ۴ آوریل ۱۹۶۷ در محل کلیسای ریورساید نیویورک ایراد شد، قلب دستگاه تبلیغات جنگ حکومت این کشور را هدف گرفت و استدلالات اخلاقی و سیاسی خود را علیه مداخله نظامی در ویتنام بیان داشت.
از آنجا که از منظر تاریخی دلایل مقامات آمریکا برای مداخله نظامی در ویتنام با دلایل برشمرده شده توسط مقامات ایران جهت توجیه مداخله نظامی در سوریه مشابه بوده و نقد اخلاقی و سیاسی مارتین لوترکینگ متوجه هسته اصلی این استدلالات است، «صفحه گزارش جنگ در سوریه و عراق» ترجمه متن کامل این سخنرانی را به زبان فارسی در سه قسمت منتشر میکند. بخش اول آن در پی میآید.
«من امشب به این عبادتگاه باشکوه آمدم زیرا وجدانم گزینه دیگری برایم باقی نگذاشته است. من به این همایش پیوستم زیرا در توافق کامل با هدفها و کار سازمان «روحانی و غیرروحانی؛ نگران ویتنام» هستم که ما را گرد هم آورده است. بیانیههای اخیر هیئت اجرایی شما احساسات قلبی خود من نیز هستند، و هنگامی که خطوط ابتداییاش را خواندم خود را در موافقت کامل با آن یافتم: «زمانی خواهد رسید که سکوت خیانت است.» آن زمان اکنون در ارتباط با ویتنام برای ما فرارسیده است.
حقیقت این سخنان فراتر از آن است که بتوان در آن شک کرد، اما ماموریتی که این سخنان ما را به آن فرامیخوانند یکی از مشکلترینها است. انسانها، حتی هنگامی که با فشار حقیقت از درونشان مواجه میشوند، به راحتی وظیفه مخالفت با سیاست حکومتشان را به عهده نمیگیرند، به ویژه در زمان جنگ. و روح انسان نیز نمیتواند از برابر تمام بیانگیزگی ناشی از تفکری که دنبالهروی از جامعه را پیشه کرده و در سینه خود شخص و در جهان پیرامون وجود دارد، عبور کند مگر با تحمل سختی زیاد. به علاوه هنگامی که این مسائل موجود مثل اغلب معضلات دیگر این درگیری وحشتناک بغرنج به نظر میرسند، ما همواره خود را در مرز شک و عدم قطعیت احساس خواهیم کرد. اما باید به پیش برویم.
بعضی از ما که پیش از این شکستن سکوت شب را آغاز کردهاند دریافتهاند که دعوت به سخن گفتن اغلب پیشهای پر رنج است، اما ما باید سخن بگوییم. ما باید سخن بگوییم با تمام تواضعی که متناسب با دید محدود ما است، اما باید بگوییم. و ما باید بسی خرسند نیز باشیم، زیرا یقینا این نخستین بار در تاریخ ملت ما است که تعداد قابل توجهی از رهبران مذهبی آن انتخاب کردهاند تا از دمزدن بیدردسر از وطنپرستی عبورکنند و خود را به زمینهای مرتفع مخالفتی سخت مبتنی بر الزامات وجدان و خواندن تاریخ برسانند. شاید روحی نو در حال برخاستن در میان ما است. اگر چنین باشد، بیایید تا حرکات آن را دنبال کنیم و دعا کنیم که ذات درونی ما به هدایتهای او حساس باشد. چرا که ما عمیقا نیازمند راهی نو به فرای تاریکیای هستیم که به نظر میرسد چنین در نزدیکی و دور و بر ما است.
در دو سال گذشته در حالی که من اقدام به شکستن خیانت سکوت و سخن گفتن با تمام سوزشهای قلبم کردهام، در حالی که درخواست کردهام تا از [سیاست] نابودی ویتنام دست برداشته شود، بسیاری اشخاص من را درباره خردمندانه بودن مسیری که در پیش گرفتهام به پرسش کشیدهاند. در بطن نگرانیهای ایشان، این پرسش اغلب بزرگ و رسا بوده است: «چرا دربارهی جنگ سخنگویی میکنی دکتر کینگ؟ چرا به صداهای مخالفت میپیوندی؟» آنها میگویند «صلح و حقوق شهروندی جمعپذیر نیستند.» آنها میپرسند «آیا با این کار به هدف مردمات آسیب نمیزنی؟». و هنگامی که من سخن آنها را میشنوم، با این که اغلب منشأ نگرانیشان را میدانم، با وجود این بسیار غمگین میشوم. چرا که چنین سوالهایی به این معنی هستند که پرسشکنندگان من را، تعهد مرا یا ندای مرا واقعا نشناختهاند. در واقع، سوالهای ایشان نشانگر این است که جهانی را که در آن زیست میکنند نمیشناسند. در سایهی چنان سوءتفاهم غمباری،به نظر من بسیار دارای اهمیت است تا به روشنی و اختصار بیان کنم که چرا باور دارم راهی که از کلیسای بپتیست در خیابان دکستر آغاز شد — کلیسایی در مُنتگُمری آلاباما که من روحانی بودن را آنجا آغاز کردم — به وضوح امشب به این حریم مقدس میرسد.
من امشب به روی این سکو آمدهام تا با شور فراوان از ملت عزیزم درخواستی را مطرح کنم. این سخنرانی خطاب به «هانوی» یا جبهه رهاییبخش ملی [ویتنام] نیست. خطاب به چین یا روسیه نیست. یا تلاشی برای نادیده گرفتن پیچیدگی کل موقعیت و نیاز به یک راه حل جمعی برای تراژدی ویتنام نیست. یا تلاشی برای نمایاندن ویتنام شمالی یا جبهه رهاییبخش ملی به مظهرهای فضیلت، یا نادیده گرفتن نقشی که آنها باید در حل موفقیتآمیز مسئله بازی کنند نیست. در حالی که هر دوی آنها ممکن است دلایل موجهی برای مشکوک بودن نسبت به نیت خیر ایالات متحده داشته باشند. تاریخ و زندگانی به شیوایی شهادت میدهند که درگیریها هیچ گاه بدون داد و ستد همراه با اعتماد دو جانبه حل نخواهد شد. امشب، اما من قصد ندارم که با هانوی یا جبهه رهاییبخش ملی ویتنام سخن بگویم، بلکه میخوهم با آمریکاییهای هموطنم صحبت کنم.
از آنجایی که من یک خطیب مذهبی هستم تصور میکنم شگفتآور نباشد که هفت دلیل عمده برای آوردن ویتنام در حیطه دید اخلاقیام داشته باشم. پیش از همه، پیوندی آشکار و تقریبا آسان میان جنگ در ویتنام و کشاکشی که من و دیگران در آمریکا آغاز کردهایم وجود دارد. چند سال پیش لحظهای درخشان در آن کشاکش پدیدار شد. این طور مینمود که گویی امیدی واقعی برای فقرا، هم سیاه و هم سفید، از طریق برنامه [مبارزه با] فقر به وجود آمده بود. آزمودنها، امیدها و آغازهای مجدد وجود داشتند. سپس مقدمه [جنگ] در ویتنام فرارسید، و من با چشمانم شکستن و تو خالی شدن این برنامه را دیدم، گو اینکه لعبت سیاسی بیهودهای است در دستان جامعهای که بر اثر جنگ دیوانه شده است. و میدانستم تا زمانی که ماجراجوییهایی مانند ویتنام همچون یک خرطوم مکش اهریمنیِ ویرانگر به بلعیدن نیروی انسانی و مهارتها و پولها ادامه میدهد آمریکا هیچگاه مبالغ یا انرژی لازم را برای بهبود وضعیت معیشتی فقرایش سرمایهگذاری نخواهد کرد. بنابراین من هر چه بیشتر مجاب میشدم تا جنگ را به عنوان دشمن فقرا ببینیم و به همان عنوان به آن حمله کنم.
شاید واقعیت حزنانگیزتر را آن هنگام دریافتم که برایم مسجل شد کار جنگ بسیار فراتر از نابود کردن امید فقرا در وطن است. پسرها، برادرها و شوهرهای افراد فقیر به نسبتی بسیار بیشتر از باقی جمعیت برای جنگیدن و کشته شدن گسیل میشدند. ما مردان جوان سیاهپوستی را میگرفتیم که به دست جامعهیمان ناتوان شدهاند و آنها را به هشت هزار مایل دورتر میفرستادیم تا وجود آزادیهایی را در آسیای جنوب شرقی تضمین کنند که در جنوب غربی جورجیا و هارلم شرقی نیافته بودند. پس بارها با کنایهی بیرحمانه تماشای پسران سیاهپوست و سفیدپوست بر صفحههای تلویزیون مواجه شدهایم در همان حال که در کنار هم برای ملتی که نتوانسته آنها را در کنار هم در یک مدرسه بنشاند میکُشند و کشته میشوند. و ما ایشان را در اتحادی سبعانه در حال به آتش کشیدن کلبهها در روستایی فقیر تماشا میکنیم، اما درمییابیم که زیستن آنها در یک کوچه در شهر شیکاگو غیرممکن است. من نمیتوانم در مواجهه با این فریب و بازی دادن بیرحمانهی فقرا سکوت کنم.
دلیل سوم من به لایهای عمیقتر از آگاهی میرسد چرا که از تجربه من در زاغههای شمال [آمریکا] در سه سال گذشته و به ویژه در سه تابستان گذشته برمیخیزد. در حالی که در میان مردان جوان درمانده، پسزده شده و خشمگین راه میرفتم به آنها میگفتم که کوکتل مولوتف و تفنگ مشکلات آنها را حل نخواهد کرد. من تلاش کردهام تا عمیقترین غمخواریام را به آنها ابراز کنم در حالی که این باور را حفظ کردهام که تحولات اجتماعی معنادار همراه با کنش خشونتپرهیز به دست میآیند. اما آنها این سوال بجا را میپرسیدند که «پس ویتنام چطور؟». آنها میپرسیدند آیا ملت خود ما از مقادیر بیش از حد خشونت برای حل مشکلاتش و برای به واقعیت بدل کردن تغییراتی که به دنبالش بوده استفاده نکرده است؟ سوال آنها به هدف خورد و من دانستم که دوباره هیچگاه نخواهم توانست صدایم را در مقابل خشونت ستمدیدگان در زاغهها بلند کنم بدون این که ابتدا به صراحت با بزرگترین تغذیه کننده خشونت در جهان، یعنی دولت خودم، سخن بگویم. برای خاطر آن مردان جوان، برای خاطر دولت، برای خاطر صدها و هزاران نفر که تحت خشونت ما به خود میلرزند، نمیتوانم سکوت کنم.
برای آنها که میپرسند «مگر تو رهبر [جنبش] حقوق شهروندی نیستی؟» و با این سوال قصد دارند تا من را از جنبش برای صلح جدا کنند، من این پاسخ دیگر را هم دارم. در سال ۱۹۵۷ هنگامی که جمعی از ما کنفرانس راهبری مسیحی را شکل دادیم عبارت «برای نجات روح آمریکا» را به عنوان شعارمان انتخاب کردیم. ما متقاعد شده بودیم که نمیتوانیم نگاهمان را تنها به برخی حقوق مشخص مردم سیاهپوست محدود کنیم، بلکه در عوض بر این باور صحه گذاشته بودیم که آمریکا هیچگاه از خود آزاد و رها نخواهد شد مگر آن که نوادگان بردههای آن به طور کامل از زنجیرهایی که هنوز در قید آن گرفتار هستند رها شوند. ما به نوعی با لانگستن هیوز، این شاعر سیاه اهل هارلم، موافق بودیم که پیشتر این شعر را سروده بود:
آه، آری، این را صریح میگویم،
آمریکا هیچ گاه آمریکای من نبود،
اما این قسم را یاد میکنم،
که آمریکا برقرار خواهد بود!
اکنون باید همچون روز روشن باشد که اگر کسی امروز ذرهای نگرانی برای تمامیت و حیات آمریکا داشته باشد نمیتواند جنگ حاضر را نادیده بگیرد. اگر روح آمریکا اینگونه به تمامی مسموم شده، در کالبدشکافی جسد آن باید نشان «ویتنام» را جست. آمریکا را، تا وقتی که امید انسانها را در سراسر جهان نابود میکند، به هیچ وجه نمیتوان نجات داد. از این رو است که معتقدان به آن شعار «آمریکا برقرار خواهد بود» در این جمع راه اعتراض و مخالفت [با جنگ] را برمیگزینند و برای پیشرفت سرزمینمان تلاش میکنند.
ادامه دارد…
متن سخنرانی به زبان اصلی: https://goo.gl/mN4o65