مقاله نشریه فیگارو چاپ فرانسه در قبال وقایع اخیر سوریه
«حلب سقوط کرده است. در عرض چند ساعت برنامههای تلویزیونی پر از کارشناسان خواهند شد. عکسهای قدیمی از قلعه را بیرون خواهیم آورد و خواهیم شنید؛ چه تاسفبار. یا چه ضایعهای. با ما درباره بازسازی، احیا و تجدید ساختار شهر کهن سخن میگویند. دوستان روسی بشار اسد خواهند آمد و روی گورها برجهای دیدبانی علم خواهند کرد. ایرانیها باغچههای گل خواهند کاشت و پارکهای بازی برای بچهها طراحی خواهند کرد. در خیابانهای ویران شده و روی نمای بیرونی ساختمانها تابلوهای عظیم «تشکر» در کنار تصاویر عظیمتر رئیس دمشق نصب خواهد شد. مقامات رسمی به گزارشگران بیمارستانهای درهمکوبیدهشده و مدارس مدفون زیر بمبها را نشان خواهند داد و توضیح میدهند که اینجا «تروریستها» خود را پنهان میکردند. کلمهی «انقلاب» لگدکوب و ممهور به جوهر سرخ، جوهری به رنگ خون، به یادها خواهد پیوست.
حلب سقوط کرد و اکنون برای گریستن دیر شده است. بسیار دیر است برای آنکه از خودمان بپرسیم برای فرزندانمان چه تعریف خواهیم کرد و در کتابهای تاریخشان چه خواهیم نوشت. بسیار دیر است برای اینکه ناکارآمدی خودمان را توجیه کنیم و برای سکوت بزدلانهیمان در قبال بزرگترین تراژدی انسانی عصر خود دلیل بتراشیم. بسیار دیر است برای اینکه ناتوانیمان جهت متوقف کردن بمبهای بشکهای حکومت دمشق، بمبهای ترکشزای مسکو، حملات با گاز کلر و شبهنظامیان ایرانی، لبنانی، افغان و عراقی را توضیح دهیم.
این جنگ نسلکشانه، که دیگر تنها اختصاص به سوریها ندارد، را میتوانیم با شرم بر ضمیر میراث جهانی ضدبشری ثبت کنیم. بار دیگر به سال ۲۰۰۳ فکر میکنم؛ فوج مردمان در خیابانها، تصاویر «بوش قاتل» روی دستها در اهتزاز و شعارهای «عشقبازی کنید، نه جنگ» علیه مداخلهی نظامی آمریکا در بغداد را به یاد میآورم. در سرتاسر کره خاکی ریسمانی از اتحاد میان قلبها بافته شده بود. در برابر گزینهی نظامی، گزینهی دیپلماسی هنوز معنا داشت.
با سقوط حلب بخشی از خود ماست که در وجودمان میمیرد؛ نیکی بدست شر از میان رفت و شجاعت زیر آوار بزدلی له شد. حلب، پژواک سکوت کرکنندهی وجدانهای خفتهی ماست. نمیتوانیم بگوییم که خبر نداشتیم. که ندیدیم چهچیز در حال اتفاق افتادن است. تناقض این جنگ، بخشی از یک طغیان صلحآمیز، این است که تا به حال هیچگاه تا این حد تصاویر و شواهد از شهری محاصرهشده و محکوم به سکوت بیرون نیامده است.
اهالی حلب شرقی تراژدیشان را تا آخرین نفس با استفاده و پناه بردن به اینترنت مستند کردند. تا آخرین نفس، آنها را به صورت زنده با تبلتهایمان تعقیب کردیم. آنها را دیدیم که زخمیها را روی تختههای چرخ دار در میان ویرانهها هل میدهند. آنها را دیدیم که نوزادان نارس در دستگاهها را در بیمارستانهای بمباران شده نجات میدهند. آنها را دیدیم که با لباسهای موردعلاقهی چسبیده به بدنشان و با عروسکی در دست برای کمسنوسالترها در وسط خیابان در هم شکستند. گرفتار مرگ و در حالی که به زندگی چنگ میزدند، هرگز مقاومت را کنار نگذاشتند. این مدل مقاومتی بود که اسد و دوستان روس و ایرانیاش میخواستند برای همیشه نابودش کنند؛ صدایی سوم، میان حکومت دمشق و داعش، که تحملش نمیکردند. بمباران ساکنان حلب «جور دیگری فکر کردن» را قدغن میکرد؛ خندیدن را ممنوع میکرد، غذا خوردن را، تحصیل کردن را.
ماه گذشته دلقک یگانهی شهر بوسیلهی یک موشک کشته شد. وحشیگیری بیحدوحصری که غرب با بیعملی ضمانتش را کرد. یکی از ساکنان به من میگفت:« گاهی اوقات از خودمان میپرسیم چه چیز دردناکتر است؛ صدای فروریختن بمبها یا سکوت جهان؟»
در برنامههای تلویزیونی همچنان مردی شیکپوش خواهد آمد و ما را به اطلاعرسانی غلط متهم خواهد کرد. مردی خواهد آمد که تظاهر خواهد کرد اعضای گروه داوطلب امداد شهری القاعده هستند. که خواهد گفت عکس عمران کوچولو بیرون آمده از زیر آوار با پیژامهی نارنجیاش تنها یک مونتاژ بوده. که فدا شدن حلب، بهای مبارزه علیه داعش بوده است، برای حفاظت از اقلیتها بوده است، برای تمام کردن کار جهادیها بوده است. گرچه این برعکس چیزی است که رخ داده است.
وقتی حلب در ۲۰۱۲ به پا خاست، داعشی وجود نداشت. وقتی داعش در رقه مستقر شد، اسد زد…[اما] حلب را. به جای کندن علف هرزه، اسد آن را پرورش داد. حتی بذرهای جدید کاشت. امروز کار آخرین شورشیان میانهروی حلب به اتمام رسیده است؛ آنها که زیر بمبارانها نمردهاند میتوانند به تندروی بگروند یا بدتر، توسط افراطیهای فتحالشام (جبهه النصره سابق، شاخه سوری القاعده) جذب شوند که حضورش را در ادلب تحمیل کرده است؛ جائی که رژیم میخواهد مخالفان آنجا تخلیه شوند. و در همین حال، پوتین دستانش را به هم میمالد. فاتح منازعه و فاتح این جهان جدید مسکو است و نه دمشق. بمبهای روسی سوریها را تلف میکند، آنها را به مهاجرت وامیدارد، به موج پناهجویان ابعاد تازه میدهد. در غرب ترس از این باعث در خودفرورفتن میشود، سبب اولویت دادن به دفاع از خود میشود، به بستن مرزها منجر میشود، افراطیگری را شدت میبخشد و وسوسهی رای دادن به حامیان روسیه را برمیانگیزد. روسیه میکشد. روسیه میبرد. به خاطر چشمبندهایمان جهان به آدمکشان تعلق پیدا کرده است. انسانیت سوگوار است، حلب در تابوت است. زمان بیداری فرا رسیده است.»
فیگارو، دلفین مینویی، ۱۷ دسامبر ۲۰۱۶
https://goo.gl/ybhxYo