ترجمهی مقالهی لبنا مری، فعال سوری، عکاس خبرگزاری رویترز و از مشارکتکنندگان در انقلاب سوریه
«سقوط حلب، آغازی بود بر پایان یک انقلاب؛ انقلابی که با شعارهای مسالمتآمیز و راهپیمایی مدنی شروع شد.
تا چند هفته دیگر جنگ سوریه ششمین سال خود را پشت سر خواهد گذاشت. وقتی آن زمان برسد، انقلاب در یک جنگ داخلی درهمپیچیده شده است که در آن نمایندگان محلی قدرتهای منطقهای در نزاعی مسموم از فرقهگرایی با هم میجنگند. در این دیگ خشونت، افراطیترین دستهها رو آمدهاند. در همان زمان که داعش بیش از یکسوم سوریه را کنترل میکند، القاعده و شاخههایش بر مناطق تحت کنترل شورشیان مسلط شدهاند. چگونه چنین چیزی اتفاق افتاد؟ چگونه سوریه، یکی از سکولارترین کشورهای جهان عرب، به مرکز جهاد بدل شد؟
برای آنان که با سالهای اولیهی خیزش سوریه آشنا نیستند، باید گفت مناطق تحت کنترل شورشیان بهشت امنی بود برای بسیاری از فعالان که از مناطق دولتی گریخته بودند. اعضا و فعالان جامعه مدنی سوریه با پیشزمینههای سیاسی، مذهبی و طبقههای مختلف همینطور در این مناطق به گرمی پذیرفته میشدند، همچنین خبرنگاران خارجی که با گریز از دست دولت در ظرف سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ به سوریه وارد شده بودند.
با اینحال امروز، این مناطق برای خبرنگاران و برای کسانی که تصمیمگرفتهاند همچنان جنگ سوریه را پوشش دهند خطرناکترین مناطق هستند. آنها که ماندهاند از بمباران شدن توسط رژیم اسد میترسند، اما همزمان حتی بیشتر از اینکه ربوده شوند میترسند. چگونه به این نقطه رسیدیم؟
سرکوب دولتی عاملی کلیدی در ظهور جبهه النصره، شاخه اصلی القاعده، که اکنون با نام جبهه فتحالشام شناخته میشود، بود. رئیسجهور بشار اسد هیچگاه از نظر دور نداشت که هرکس را که مخالف فرمانراوییاش است تهدید به برپاکردن آخرالزمان کند. شعاری که توسط هوادارنش استفاده میشود و هنوز میشود موید آن است: « یا اسد، یا کشور را به آتش خواهیم کشید» این وعده به شکل گستردهای جامه عمل پوشید. روستاها و شهرهایی که علیه دولت دست به تظاهرات زده بودند مورد حمله واقع شدند و اغلب کشتارها را تجربه کردند. الحوله در حمص مثالی قدرتمند از این موضوع را ارائه میکند. در ماه مه ۲۰۱۲ تقریبا ۵۰ خانوار کشتار شدند.
مثالی دیگر روستای بنش در ادلب است که به نوبه خود شاهد سرکوب بود. در سال ۲۰۱۱ بسیاری از ساکنان علیه دولت تظاهرات کردند. دولت نه تنها با حمله به روستا و شلیک به سمت تظاهرکنندگان پاسخ داد، بلکه هر کس را که در کارت شناساییاش بنش به عنوان محل تولد درج شده بود جمع کرد بدون توجه به اینکه آیا در تظاهرات شرکت داشته است یا نه. مردمی که روی کارت شناساییشان بنش نوشته بود، بدون توجه به وابستگی سیاسیشان، اتوماتیک توسط دولت بازداشت و زندانی شدند. در میانهی ۲۰۱۲، بنش جزو اولیت شهرکهایی بود که از ورود جبههالنصره استقبال کرد. این اتفاقی نیست که قطعه فیلمی پربیننده که در آن شهروندان، جنگجویان خارجی را با خواندن شعارهایی در حمایت از القاعده و بنیانگذارش اسامه بنلادن تشویق میکنند از بنش بیرون آمده بود.
کشتار و وحشیگری دولتی باعث شد تا بسیاری از شهروندان به گروههای رادیکال و پیغامهای افراطیشان رو بیاورند؛ پیامی با این محتوا که این نزاعی بر سر مرگ و زندگی است واقدامات شدیدی مثل پاکسازی قومی و قصابی متقابل را طلب میکند. رسانه، تظاهرات غیرخشونتآمیز و حرکات سیاسی را همچون تئاتر خیابانی که توسط دانشآموزان کالج برای دفاع از دموکراسی و آزادی برپا شده بود به یاد نمیآورد.
ما که در آغاز آنجا بودیم و تظاهرات میکردیم حتی در زمانی که سربازان دولتی مردم اطراف ما را با گلوله هدف میگرفتند، میدانیم که چه اتفاقی افتاد، ما به خاطر داریم و سیر حوادث را میشناسیم. اما برای بقیهی جهان، بنش تنها شهر بدنام دیگری در منطقه تحت کنترل شورشیان است. در آغاز اینگونه نبود، اینگونه شد؛ تنها پس از آنکه رژیم خوی وحشیگریاش را نشان داد و جهان تماشا کرد و صبر کرد تا ساکنان این روستاها دست کمک به مردمی دراز کنند که میتوانند از آنان محافظت کنند.
در عینحالی که ساکنان به سمت جبهه النصره جذب میشدند، گروههای میانهروی شورشی به طور فزایندهای به تهور آنان در میدان جنگ متکی میشدند. گروههای ارتش آزاد از ترتیبدادن حملات انتحاری اجتناب میکردند اما بلافاصله درجه تاثیر و پتانسیل جنگجویان آبدیدهای مثل جنگجویان جبهه النصره را تشخیص دادند. برای مثال آنان نمیتوانستند پایگاه منغ در حومه حلب را بدون موج انتحاریونی بگیرند که نیروهای دولتی را از پیشرو برداشتند.
در همان حال که دولت تمام قدرت موجود در انبار ذخیرهاش را از جتهای جنگی تا سلاحهای شیمیایی به کار گرفته بود، گروههای ارتش آزاد تشخیص دادند که نیاز دارند تا زمین بازی را تراز کنند و تمایل داشتند چشم بر ارتباطات النصره با القاعده ببندند. در نتیجه، گروههای ارتش آزاد آرام آرام اجازه دادند جهادیها کنترل منازعه را به عهده بگیرند تا آن به فرجام خودش برسد. در همان زمان، سیبهای گندیدهی موجود در سبد ارتش آزاد حمایت عمومی از آن را فرسایش دادند. در سال ۲۰۱۳ رانندگان کامیون در حومه شهرک حارم در نزدیکی مرز ترکیه مجبور شدند مبلغی حدود ۵۰۰۰ لیرهی سوریه معادل ۱۰۰ دلار بپردازند؛ در ظاهر به نام عملیات امنیتی اما در واقع برای پر کردن جیب فرماندهان فاسد.
درحالی که منازعه پیش میرفت، جبهه النصره توانست افکار عمومی را علیه فعالان و رهبران ارتش آزاد که در آغاز در سالهای ۲۰۱۱-۲۰۱۲ در انظار به عنوان قهرمانان مطرح بودند برگرداند. در سال ۲۰۱۴ رائد الفارس، فعال معروف جامعه مدنی از سوءقصدی در نزدیکی خانهاش در کفرنبل جان به دربرد. اگرچه جبهه النصره مسئولیت این حمله را به عهده نگرفت، هوادارانش در شبکههای اجتماعی عصبانیتشان را از ناکام ماندن حمله پنهان نکردند.
قابل توجه آن بود که حمایت عمومی از الفارس وجود نداشت. جامعهای که روزگاری او را در قامت قهرمان و نماد جنبشاش در نزاع مسالمتجویانه علیه مستبد میدید ساکت ماند. در پس از این حادثه، من با بسیاری از ساکنان کفرنبل حرف زدم. آنها جبهه النصره را به عنوان نیروی جنگجویی موثر میدیدند درحالیکه شعارهای الفارس و تظاهراتهایش نه نتیجهای ملموس دربر داشت نه آنها را از بمبهای اسد حفاظت میکرد. اگر آنها میتوانستند بین این دو انتخاب کنند، کسی را انتخاب میکردند که حفاظت از آنان را ارائه میداد.
گروههای محترم ارتش آزاد و رهبران آنها هم مزه خشم جبهه النصره را چشیدند. در سال ۲۰۱۴ جهادیها سلاحهای گروه حرکة حزم را که توسط آمریکا تامین شده بود ضبط کردند و رهبران گروه را مجبور کردند به ترکیه فرار کنند. حرکة حزم در تصرف بخش عمدهای از استان ادلب نقش اساسی ایفا کرد اما وقتی زیر تفنگهای جبهه النصره از همپاشید شهروندان بیتفاوت ماندند. حقیقت این است که گروههای جهادی در مهارتهای سازمانی یک گام جلوتر هستند. آنها در اشاعهی تبلیغات و ایجاد پایگاه حمایتی برای خود تجربه دارند. آنها همچنین وقتی بحث بودجه و منابع میرسید به شدت مکفی بودند. در منازعهای که پول مهم است، آنها به ندرت مشکل کمبود پول داشتند و به همین خاطر، [نسبت به دیگر گروهها] مزیتمند محسوب میشدند. ارتش آزاد از طرف دیگر پیوسته با مشکل کمبود شدید پول مواجه بود و مجبور بود اکثر زمان و منابعش را برای پیدا کردن حمایت مالی صرف کند. تمام اینها به شکل سنگینی بر تواناییاش در شکلدادن جنبشهای مردمی لازم که آنها را حمایت کنند تاثیر گذاشت.
گروههای جهادی، صرفنظر از شاخههای گوناگونشان، در کنارگذاشتن اختلافات و همکاری کردن با یکدیگر بسیار خوب بودند در حالی که ارتش آزاد به سرعت تبدیل به ارتشی نیابتی برای کشورهای مختلف شد و این مطلب کارکردش به عنوان یک واحد را آسیب زد. مردم به این نکته توجه کردند و این نقیصه در عین حال که به بهای از دست رفتن حمایت بیشتر برایشان تمام شد، گروههای جهادی را قدرتمندتر جلوهگر ساخت به طوری که بیشتر قادر هستند کار را به اتمام برسانند.
از نگاه بیرونی، روایت انقلاب میتواند به عنوان روایتی سیاسی ظاهر شود.اما در واقع این روایتی از مردمان بود؛ مردمی که به موقعیت خطرناک و مرگبار پرتاب شدند و روی به هرکسی کردند که میتوانست خودشان و خانوادههایشان را بهتر محافظت کند.
در همان حال که خورشید انقلاب سوریه در حال غروب است، جهادیهای تخمریزی کرده کشورهای تازهای را برای بیثبات کردن پیدا خواهند کرد. فهم عواملی که ظهور انان را تغذیه کردند میتواند به این معنا باشد که بتوان جلوی بازتولید مجدد انان را گرفت.
در حلب اتوبوسهای سبز آخرین بازماندهی تظاهرکنندگان قیام سوریه را که جرات کرده بوند دموکراسی، عدالت و زندگی بهتر بخواهند با خود بردند. در هفتهها و ماههای پیشرو افراد بیشتری سوار بر آن اتوبوسها خواهند شد. انقلاب سوریه اکنون تنها به عنوان جنگی داخلی در یادها خواهند ماند و آنان که در لحظهی مرگ اعتقاد داشتند دوستانشان راه را ادامه خواهند داد چیزی بیشتر از شماری عدد در کتابهای تاریخ نخواهند بود.
در جدال با مردان تفنگدار، تظاهرکنندگان مغلوب شدند.»
منبع: https://goo.gl/yVHrpR