ترجمه گزارش خبرنگار نشریه گاردین انگلیس از زندگی شهروندان سوری در درون دمشق تحت کنترل حکومت اسد:
«پیشخدمتها در لباسهای دهه ۱۹۳۰، با سبیلهای نوکمدادی و موهای براق کرده، سالاد «تبوله» را در بشقاب زنانی میریزند که در حال پک زدن بر قلیانهایشان در رستوران بزرگ سِلِنا در شهر قدیم دمشق هستند.
دو جشن عروسی نیز در پیش است. خوانندهای به زبان عربی این آواز را میخواند «من تو را دوست دارم، اما معنایش این نیست که با تو خواهم ماند.» یکی از عروسها برمیخیزد و به رقص در میآید، در حالی که لباسی آبی رنگ به تن کرده که با هزاران قطعه بلور به شکل چنگهای براق که بر پشت برهنه او پرچ شدهاند مزین شده است.
هیچ نشانهای از این که جنگی در کار باشد، یا نیم میلیون نفر مُرده باشند، یا نیمی از جمعیت سوریه مجبور به ترک محل زندگی خود شده باشند نیست.
چند روز پس از این جشنها، تنها یک مایل آن طرفتر، ۷۴ نفر طی یک حمله دوگانه انتحاری کشته شدند. بیشتر قربانیان زائران عراقی هستند که برای زیارت مرقدهای مقدس آمدهاند. پس از چند روز، شورشیان در حومههای شهر موفق میشوند تونلی را به درون نواحی تحت کنترل دولت حفر کنند، و به دنبال آن نبردی شدید در میگیرد.
اما مغازههایی که تاجهای تزئینی میفروشند باز باقی ماندهاند و صدای شرشر آب در فوارههای مرمری شهر تنها به ندرت در صدای جتهایی که بر فراز شهر به مقصد غوطه یا حمص، پایگاههای تحت محاصرهی شورشیان، پرواز میکنند خفه میشود.
پس از شش سال جنگ، مردم در دمشق مشغول زندگی روزمرهشان هستند اما در عین حالی که فرایند صلح در پیرامون آنها آغاز و متوقف میشود سرهایشان را پایین انداختهاند. مغازهها زود تعطیل میشوند؛ گیاهان خزنده بر روی درهای حمامهای عمومی پایتخت رشد میکنند. برق ظریفی از عادی بودن پوششی شده است برای تهدید در شهری که زمانی خونگرم و پر جنب و جوش بود.
یک صاحب کسب و کار که میخواست شناخته نشود میگوید «همه آدمهای خوب رفتهاند. شما باید قبل از جنگ اینجا میبودید. خیلی فرق داشت. چیزی که تغییر کرده است مردم هستند. من زندگی در خارج را امتحان کردم اما از آن متنفر بودم. اینجا وطن من است اما من در اینجا یک شهروند درجه دوم هستم. الان سوریها درجه دوم هستند. ایرانیها درجه اول هستند. و روسها خدایی میکنند.»
روسیه و ایران در حال کمک به دولت سوریه هستند تا جریان جنگ را معکوس کند؛ جنگی که به عنوان یک خیزش انقلابی و واکنش تدافعی آغاز شد اما تبدیل به نبردی پیچیده میان گروههای متفاوتی شده است که برای دلایل مختلفی میجنگند و توسط چندین کشور مختلف پیشتیبانی میشوند.
در بازار تقیهی سلیمانیه مغازهای هست که با جعبههای سنتی از جنس چوب گردو پر شده است. درپوش آنها از سرامیکهای ظریف ساخته شده و جنس آنها ترکیبی است از صدف و استخوان. یکی از جعبهها از مجاوران زیبایش متمایز است. درپوش آن دارای یک سرامیک با پرچمهای متقاطع سوریه و روسیه است که بر روی یک پسزمینه سفید صدفی نقش بسته است. در مقابل آن بر روی دیوار یک بشقاب سوغاتی میخ شده که نقشی از رئیس جمهور بشار اسد را در حال دست دادن با ولادیمیر پوتین با لبخندی بر لب نشان میدهد.
تقریبا هیچ خریدار احتمالی وجود ندارد. در مغازهی جواهر فروشی کناری، یک مشتری که گردنبدی قدیمی را برای تعمیر و بستن دوباره آورده است میگوید «[اوضاع] هیچ خوب نیست، و در حال بهتر شدن هم نیست. باید زندگی کنیم اما ما فقط تلاش میکنیم تا زنده بمانیم.»
جریان جهانگردهایی که دمشق در گذشته دریافت میکرد و دلارهایی که به همراه آن میآمد خشکیده است. پسربچههای باربر همچنان چرخ دستیهای فلزی را به دور بازار اصلی شهر میگردانند، و سوریها همچنان در کوچههای آن راه میروند، اما آنها فقط یک مقدار چایی از اینجا و چند دانه بادام از آنجا میخرند؛فقط همانقدر که لازم دارند.
تورم لجامگسیخته زندگی را بسیار گران قیمت کرده است. محمد ذهبی، عینکساز خوشخلقی که کمربندی تنگ به دور میانه شکمش بسته است، میگوید مردم وقتی میبینند قیمت عینک چقدر نسبت به قبل بالا رفته است جا میخورند. «مجبور میشوید برای مردم توضیح بدهید — قیمت یک تخم مرغ قبلا ۲۰ لیره سوری بود، اکنون قیمتش ۶۰ لیره است. در مورد عینک هم همین طور است و الان قیمتشان باید سه برابر بشود.»
او میگوید که بعضی از مشتریانش پول زیادی از محل جنگ به جیب زدهاند. «شما میتوانید از آنجا تشخیص بدهید که آیا بر سر قیمت چانه میزنند یا نه. اگر بگوید »اوه خیلی گران است»، و از شما تخفیف بخواهد معلوم است که پول خودش است. اما اگر به راحتی مبلغ را بپردازد، شما میفهمید که برای به دست آوردن آن پول زحمت زیادی نکشیده است.»
اما بیشتر مردم برای گذران زندگی مشکل دارند. «هزینهها الان باورکردنی نیستند»، این را نور شمح [دختر] ۲۶ ساله میگوید که به عنوان پیرایشگر کار میکند تا به مادرش برای پرداخت اجاره کمک کند. مادر او روی زمین مسجد اموی مفرش نشسته است ؛جائی پر از مردمی که برای نیایش و تفکر آمدهاند. عبیر الاحمد بیست ساله که جامه بلند زنانه خاکستری رنگی به تن دارد در کنار او بر روی زمین مینشیند. آنها قبلا همدیگر را ملاقات نکردهاند، اما به صحبت کردن درباره مردان مشغول میشوند.
شمح میگوید «شاید من هیچ وقت نتوانم شوهری پیدا کنم. تمام شدهاند. همهی خوبهایشان رفتهاند.»
احمد در پاسخ میگوید «شرایط فعلی به هر حال اجازه قصههای عاشفانه را هم نمیدهد.[و بدون قصه عاشقانه هم] زندگی سردی میشود. ازدواج موفقی پا نمیگیرد چون یک طرف نمیتواند طرف دیگر را راضی کند. در جنگ چنین چیزی ممکن نیست.»
اما این صداها متعلق به مردم مناطق حاشیهنشین تحت محاصره نیستند. به عنوان یک روزنامهنگار که به سوریهی اسد سفر کرده است، برای رفتن به هرجایی نیازمند مجوز هستید و نمیتوانید وارد منطقه تحت کنترل شورشیان شوید. محدودیتهایی وجود دارد درمورد کسانی که میتوانید با آنان حرف بزنید.
شما هنوز میتوانید به داخل منطقه قدیمی شهر برانید، از مغازه نانوایی که توسط یک خانواده میچرخد صبحانه بخرید و خیابان الشارع المستقیم را بگیرید و پایین بروید به سمت جایی که انجیل میگوید سنتپولس حواری پس از آنکه خود را کور یافت در آنجا قدم گذاشت. اما «مناقیش پنیری»[وعده غذایی مردم منطقه با نان، آویشن و پنیر؛ شبیه به پیتزا] شما را کودکی خواهد آورد، از آنجا که مردانی که سابق بر این با بیل نانوایی نانها را در دل تنور آجری جا میدادند مُردهاند، در حال جنگاند یا از کشور خارج شدهاند.
و قبل از اینکه شما به آنجا برسید، باید از دهها ایست بازرسی رد شوید که توسط سربازانی گردانده میشوند که از شما کارتان را میپرسند. مردان مسلح شما را به سمت باب طوما هدایت میکنند، یکی از ۷ دروازهی شهر قدیم، که اکنون با پوسترهای سربازان مُردهی سوری پوشانده شده است. در حالی که بیرون از آن، مردانی مرموز با بیسیمهایی در گوش مراقب هستند.
مردان مسلح، با یونیفرم یا بدون یونیفرم، اکنون همه جا هستند؛ منظرهی دیگری از زندگی در دمشق که باید با آن ساخت. بعضیها سرباز هستند، بعضی دیگر اعضای نیروهای دفاع وطنی(NDF)؛ یک نیروی شبهنظامی هوادار دولت با شاخههای انجمنی که محلیها به آن میپیوندند.
دو روز پس از حمله انتحاری دوگانه، اعضای نیروهای دفاع وطنی روی سنگفرش خیابان به نگهبانی ایستادهاند. یک تکه از سنگفرش از زمان انفجارها ناپدید شده است. اتوبوسهایی که قرار بود زائرران را به مسجد سیده زینب، مقدسترین حرم شیعه در سوریه، ببرند گرچه سیاه شدهاند و اثر ترکش روی آنها مشهود است اما وصلهپینه شدهاند تا بتوانند حرکت کنند. یک جفت کفش ورزشی که متعلق به یکی از زائران بودهاند هنوز زیر یک صندلی افتادهاند و دورشان را شیشهخرد گرفته است.
یکی از رانندههای اتوبوس کاروان زائرانی که کشته داده است میگوید:«عراقیها خیلی شجاع هستند. اعتقاد دارند اگر تقدیر این است که شما باید بمیرید، شما میمیرید، به همین خاطر تفاوتی نمیکند که به سوریه بیایید یا نه»
تئوریهای توطئه درباره مسئول [حمله] به وفور شایع هستند.یکی از سوریها در حالی که سرش را خم کرده با چشمک خیلی یواش میپرسد«فکر میکنید کار چه کسی بوده؟ شاید ایران؟ میتواند باشد. نمیدانم»
ابوحاتم عضو ۸۰ سالهی نیروهای دفاع وطنی پسر خود را در دومین انفجار از دست داده است اما یک روز پس از تشییع جنازهاش دوباره یونیفرم را تن کرده است. میگوید «هنوز توان دارم. من از کشورم دفاع میکنم. آمادهام تا بجنگم. همه ما آماده ایم. اگر آنها یکی از ما را بکشند، قاتلند، اما اگر ما یکی از آنها را بکشیم، داریم از کشورمان دفاع میکنیم.»
منبع: گاردین، ۱۷ آوریل ۲۰۱۷:«برق ظریف عادی شدن تهدید را میپوشاند؛ در شهری که روزگاری در آن همدلی حاکم بود»
https://goo.gl/KCGiSI