اعلام اعدام فعال مدنی سرشناس سوری در زندانهای حکومت اسد پس از دو سال بیخبری؛ روایت یک از هزاران
«کلمات دشوار به زبان میآیند.
امروز به نام خودم و به نام خانوادهی باسل تائید میکنم که حکم اعدام «باسل خرطبیل» چند روز بعد از آنکه در اکتبر ۲۰۱۵ به زندان عدرا منتقل شد صادر و در همان زمان به مرتبه اجرا گذاشته شده است.
پایانی در خور، برای قهرمانی چون او.»( https://goo.gl/vP4YfZ )
جملات بالا که دو روز پیش توسط شریک زندگی باسل خرطبیل روی حساب فیسبوکش درج شد، نقطهی فرجامی بود بر دو سال بیخبری، چشمانتظاری و جستجو برای یافتن سرنخی از سرنوشت فعال مدنی سرشناس سوری پس از آنکه در زندانهای حکومت بشار اسد ناپدید شده بود.
باسل خرطبیل، متولد دمشق از خانوادهای فلسطینی، برنامهنویسی بود که در بسیاری از پروژههای دیجیتال نظیر فایرفاکس، ویکیپدیا و کریتیو کامنز فعال بود؛ بیشتر با طرحهایش برای بردن اینترنت به دل جامعه سوری شناخته میشد و دانش خود را در خدمت تسهیل استفادهی همگانی از محیط آنلاین قرار داده بود. در شرکتی که تاسیس کرده بود نیز بر بازسازی دیجیتال میراث فرهنگی سوریه، از جمله معبد پالمیرا، متمرکز بود.
با شروع ناآرامیها در سوریه به راهپیمایی های اعتراضی مسالمتامیز پیوست.(در یکی از همین تظاهراتها در شهرک دوما دمشق در آوریل ۲۰۱۱ بود که با شریک زندگی آیندهاش نورا قاضی صفدی آشنا شد.) پنج سال پیش در ۱۵ مارس ۲۰۱۲ چند روز پیش از ازدواجش به جرم «اقدام علیه امنیت ملی» توسط نیروهای حکومت سوریه دستگیر شد و به زندان نظامی دمشق منتقل شد. ارتباط او به صورت جسته و گریخته با خانوادهاش ادامه داشت.
نشریه فارین پالیسی او را به خاطر پافشاری بر آرمانهای مسالمتجویانهی انقلاب سوریه در زمره ۱۰۰ متفکر برتر جهان در سال ۲۰۱۲ معرفی کرد. ( https://goo.gl/f7Y4EN ) زمانی که در سال ۲۰۱۳ جایزه جهانی دیجیتال آزادی بیان و مبارزه با سانسور را دریافت کرد از زندان پیامی به بیرون فرستاد و جایزهاش را تقدیم به همه کسانی کرد که «در راه مبارزه برای آزادی بیان جان باختند، بویژه جوانانی که از دست بردن به اسلحه امتناع کردند و بر مشی مسالمتآمیز پایفشردند.» ( https://goo.gl/6uocGw )
کمپانیهای بزرگ اینترنتی جهان و سازمانهای حقوق بشری بینالمللی در طول سه سال بازداشت وی با فراخوانها و هشتگها خواستار آزادی او شدند. این تلاشها در پی آن شدت گرفت که در اکتبر ۲۰۱۵ نام او پس از انتقال به زندان عدرا در دمشق به یکباره از درون زندانهای سوریه محو شد و ارتباط او با خانوادهاش با به تمامی قطع گشت. از این هنگام او به ۶۵ هزار تن دیگری پیوست که در زندانهای حکومت سوریه گم شدهاند و خبری از آنها در دست نیست.(گزارش ۷۱ صفحهای سازمان عفو بینالملل:«در میانهی زندان و گور؛ ناپدیدشدگان اجباری در سوریه» https://goo.gl/111moj )
در همان نخست، منابعی از درون دولت سوریه مخفیانه با همسرش تماس گرفتند و اعلام کردند که حکم اعدام برای او صادر شده است. ( https://goo.gl/8HC8Nu ) سی سازمان حقوق بشری بینالمللی بلافاصله از دولت سوریه خواستند مکان بازداشت او را اعلام کند (https://goo.gl/f1NEgr ) این نامه همچون تمام تلاشها و کمپینهای دیگر طی دو سال اخیر برای یافتن او نافرجام ماند تا دو روز پیش که همسر او خبر اعدامش را تائید کرد.
همزمانی اعلام خبر مرگ او با خبر اعلام انتصاب «حسن صوفان» به رهبری گروه سلفی احرارالشام، به گونهای سمبلیک سیاست حکومت سوریه را برای درهمکوبیدن اعتراضات مسالمتآمیز نشان میدهد؛ سیاستی که با کشتن فعالان مدنی و در مقابل رها کردن اسلامگرایان افراطی دنبال میشود. حکومت سوریه، حسن صوفان را سال گذشته پس از دوازده سال از زندان آزاد کرده بود.( https://goo.gl/6oNVZn )
از سوی دیگر اعدام باسل، این زادهی دمشق و آمده از خانوادهای فلسطینی، او را به جمع ۱۶۲۱ فلسطینی دیگری ملحق کرد که طبق آمار گروه حقوق بشر فلسطین در زندانهای حکومت اسد زیر شکنجه و اعدامهای پنهانی کشته شدهاند.( https://goo.gl/2JMRFM )
شریک زندگی او، نورا قاضی صفدی، در ۱۴ فوریه ۲۰۱۵ برابر با روز ولنتاین نامهی عاشقانهای برای باسل در زندان نوشته بود؛ بیخبر از آنکه ۹ ماه بعد وی را در زندان اعدام خواهند کرد. ترجمهی این نامه در زیر میآید:
«نمیتوانم برای روز ولنتاین شعری بنویسم، باید ببینمت، باید کلمهها را از چشمانت بربایم
اینک تنها به چشمان تو فکر میکنم، کلمهای ندارم. توان فکر دیگر از من سلب شده
به سوریه فکر میکنم، آه باسل. رنج میکشم. سوریه رنج میکشد
هرگاه که نام سوریه را میبرم اشکم جاری میشود
هرآنچه عشق است نثار سوریه باد
کاش میدانستیم چگونه عشق بورزیم، اگر عاشقش بودیم هرگز به اینجایی نمیرسیدیم که اکنون رسیدهایم
در ذهنم میآید که همه ما عاشقش هستیم، اما نمیدانیم چگونه ابرازش کنیم
ما حتی یاد نگرفتهایم که چگونه به آن عشق بورزیم
باسل من خیلی میترسم، میترسم از کشوری که کشتار میشود، پارهپاره میشود، خونش بر زمین می ریزد، ویران میشود
آه باسل، من میترسم که رویایمان از نسلی که کشورش را آزاد خواهد کرد به نسلی تغییر کند که شاهد ویرانی کشورش است
آه باسل، من میترسم…
میخواهم شاخهی رزی
نه سرخ بهسان خون
نه سپید که هیچگاه رنگش را در عروسیمان ندیدیم
که به رنگ آبی تقدیمت کنم، به رنگی که در روز پیمانبستنمان پوشیده بودم
به رنگ پیراهنی که وقتی گفتی دوستم داری آن را پوشیده بودم
آه باسل، ما به این کشور بسیار دین داریم
هر زمان که خسته میشوم
هر زمان که احساس ضعف میکنم
هر زمان که گریه میکنم
احساس میکنم که خودخواهم و تنها به خودم در سوریه فکر میکنم
دوست دارم رهایش کنم و بروم. بعد بازمیگردم و به سوریهام قول میدهم که قوی باشم
میخواهم بگویم که زیباست
میخواهم که انسان باقی بمانم
میخواهم اسمش را روی دستم تاتو کنم
سوریه ارزشش را دارد باسل عزیزم
بگذار این یکبار برای خاطر سوریه امتحان کنیم
برای فلسطین
برای فلسطینی که از طریق تو زندگیاش کردم
تو نیمهی زیبای دیگر منی که در تو زندگی میکنم
تو نیمهی گمشدهی عزیز فلسطینی من هستی
تصور کن
دلتنگ خودم در تو هستم
دلتنگ همهچیزهایی هستم که در توست
دلتنگ سوریه و فلسطینم در تو»
( «نامه عاشقانه به باسل در بند»، ۱۴ فوریه ۲۰۱۵ : https://goo.gl/GY9ZWP )